واقعه

واقعه

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است
سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است

کوله بار سفر

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۳۳ ق.ظ

از راست : شهید مهدی امینی قاضی جهانی و شهید سید رضا موسوی نظر

شهیدین

میثاق

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۳۲ ق.ظ
میثاق

مناجات

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۳۲ ق.ظ

الهی ، از هرچه مخالف خواست تو بود ، یا از گردونه ی محبت تو بیرون است ،

از خاطراتی که در قلبـــــــم گذشته و نگاهــــهای چشمم و گناههای زبانم ،

چنان توبــــــــه ای میکنم که هر یک از اعضایم به سهم خود از عقوبتت سالم ماند و

ازانتقام و قهری که تجاوزگران از آن می هراسند ایمن گردد.

   الهی ، برتنهاییم در پیشگاهت و تپیدن قلبم از ترست و لرزه اعضایم از هیبتت ،

رحم کن زیرا گناهانم مرا در عرصه رسوایی و خواری در پیشگاهت نشانده ...


« فرازی از مناجات ابوحمزه ثمالی »

انتظار

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۳۱ ق.ظ

روزی هزاربار دلت را شکسته ام

بی خود به انتظار وصالت نشسته ام

هر بار این تویی که رسیدی و در زدی

هربار این منم که در خانه بسته ام

هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی

هم عهد خویش و هم دلتان را شکسته ام ....

اول واقعه

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۲۸ ق.ظ

بسم الله الغفور والرحیم


گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر              بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

خرم آن روز که با دیده گریان بروم              تا زنم آب در میکده یک بار دگر

معرفت نیست در این قوم خدا را سببی       تا برم گوهر خود را به خریدار دگر

یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت       حاش لله که روم من ز پی یار دگر

گر مساعد شودم دایره چرخ کبود            هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند             غمزه شوخش و آن طرهٔ طرار دگر

راز سربسته ما بین که به دستان گفتند     هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت       کندم قصد دل ریش به آزار دگر

بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست        غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر